loading...
پورتال جامع لبخند،مد،سرگرمی،خبر،عکس،دانلود،زناشویی
admin بازدید : 2794 نظرات (0)

ابوریحان بیرونی در خانه یکی از بزرگان نیشابور میهمان بود. از هشتی ورودی خانه، صدای او را می شنید که در حال نصیحت و اندرز است.


مردی به دوست ابوریحان می گفت هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و گلدانی خوشبوتر از پیش در پیشگاهش بگذارم بلکه عشقم از آن گذرد و به زندگیم باز آید و دوست ابوریحان او را نصیحت کرده که عمر کوتاست و عقل تعلل را درست نمی داند. آن زن اگر تو را می خواست حتما پس از سالها باز می گشت؛ پس یقین دان دل در گروی مردی دیگر دارد و تو باید به فکر آینده خویش باشی.


سه روز بعد ابوریحان داشت از دوستش خداحافظی می کرد که خبر آوردند، همان کسی که نصیحتش نمودید بر بستر مرگ فتاده و سه روز است هیچ نخورده. میزبان ابوریحان قصد لباس کرد برای دیدار آن مرد، ابوریحان دستش را گرفت و گفت: نفسی که سردی را بر گرمای امید می دمد مرگ را به بالینش فرستاده.


میزبان سر خم نمود.  ابوریحان به دیدار آن مرد رفته و چنان گرمای امیدی به او بخشید که آن مرد دوباره آب نوشید.

منبع: سایت پند اموز

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما

برای ارتباط با مدیریت

پیامک : 5000262038

ایدی تلگرام : h_gh2000
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    انجمن سایت فعال شود؟
    چه مطالبی بیشتر تو سایت قرار بگیره؟
    سایت بیشتر رو چ موضوعی کار کنه؟(موضوع سایتو تعیین کنین-ایده خود رابه ما بگویید در قست
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1033
  • کل نظرات : 210
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 2441
  • آی پی امروز : 199
  • آی پی دیروز : 350
  • بازدید امروز : 585
  • باردید دیروز : 470
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 2,746
  • بازدید ماه : 585
  • بازدید سال : 183,210
  • بازدید کلی : 5,428,047
  • کدهای اختصاصی